نیکاننیکان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

نیکانی

جمعه اخر سال

میخواستیم بریم سر خاک بابا بزرگ ولی بابا مریض بود حال نداشت دیگه تصمیم گرفتیم واسه تحویل سال بریم امروز با عمه نرگس رفتیم پارکینگ پروانه خرید.ماهان کوچولو نبود با باباییش رفته بود بیرون ما هم ٣ تایی طبقه ها رو دور میزدیم....ولی امان از دست نیکان شیطون اصلا از بقل من پایین نمیومدی عمه نرگس هم که میخواست بقلت کنه واینمیستادی میخواستی بیای تو بقل من...حسابی خستم کردی البته خودتم خیلی خسته شده بودی یه بند نق میزدی   خلاصه تو این شلوقیای اخر سال با بدبختی تونستیم سوار ماشین شیم و برسیم خونه...تو هم یه ذره غذا خوردی و خوابیدی.منم سر درد گرفتم چای دم کردم بخورم باورم نمیشه چشم بهم زدیم سال تموم شد ....همینجوری سال بهسال بچه...
26 اسفند 1390

این هفته نیکانی و مامان

سلام عیز دل مامان...یه هفته ای بود وقت نکردم برات چیزی بنویسم اخه خیلی کار داشتم خونه تکونی کردیم همش میرفتیم بیرون واسه خرید حسابی خسته و کوفته شدیمدیگه داره کم کم کارامون تموم میشه گلم.... دیشب رفتیم خونه پسر دای جدیدت که تازه به دنیا اومده ارمین کوچولووووو .... تو هم بهش اشاره میکردی و میگفتی نی نی ..نی نی.... از این که من بقلش میکردم احساس خوبی نداشتی و میومدی تو اتاق دست منو میکشیدی میبردی که پیش نی نی نباشم.... خلاصه این هفته تقریبا همش بیرون بودیم دنبال خریدای عید نوروز.. وقتی میخوابی میرم سراغ درست کردن سفره هفت سین بیدار میشی ماشالاه اجازه نمیدی کارام و بکنم که پسره شیطون نیکان جونم احساس خیلی خوبی دارم که خدا تو ...
21 اسفند 1390

بابا بزرگ

امروز رفتیم سر خاک بابابزرگ........... خیلی دلم براش تنگ شده ..تو هم نشسته بودیو به سنگش نگاه میکردی مثل ما دستت و گذاشته بودی روی سنگ و یه چیزایی با خودت زمزمه میکردی.. خیلی حرفا داشتم که با بابابزرگ بزنم .داشتم فیلمای بابا رو میدیدم اشکام همینطور میومدن دلم خیلی گرفته بود ولی بابا عجله داشت زود برگشتیم.     بابا خیلی جای خالیت سنگینه با این که هنوز ١سال نشده که از پیش ما رفتی ما رو تنها گذاشتی ولی خیلی برامون سخته...هر روز که میگذره بیشتر نبودت احساس میشه....وجود نازنینت سایه ای بود که تو خستگیها تسکینمون میداد.....قلب مهربونت ....حرفای شیرینت.....چی بگم هر چی بگم توصیف وجودت و نمیکنه بابای...
12 اسفند 1390

مهمونی

امروز رفته بودیم خونه خاله عالمه .بنده خدا خیلی زحمت کشیده بود....تو هم کم شیطونی نکردیا؟؟ خاله محدثه خیلی باهات بازی کرد علی کوچولو هم همینطور.هر چیز جالبی میدیدی باهاش ماشین بازی میکردی یعنی میزاشتی روی زمین میکشیدی خیلی نانای کردی  امروز هر کاری کردم بخوابی نخوابیدی که نخوابیدی.....بعدازظر که بر میگشتیم تو ماشین هم نخوابیدی ....الانم که اومدیم خونه داری بازی میکنی فکر کنم شب زودی بیوفتی بخوابی ...
11 اسفند 1390

عزیزترینم

پسر نازم دوست دارم تمام دنیارو بدم واسه یه نگاه معصومت.وقتی میبینم تو در کنارمی شوری تو وجودم پیدا میشه که زندم میکنه............خیلی دوستت دارم عشقم بوس بوس بوس ...
10 اسفند 1390

تولد عزیز ترینم

٢٠ بهمن برای منو بابات از بهترین روزای ساله وقتی یاد لحظه ای که تورو واسه اولین بار نشونم دادن میوفتم تمام وجودم از عشقت گر میگیره        باالخره ٢سال از اولین سالهای با تو بودن گذشت و تو لحظه به لحظه بزرگ میشی و سالهای کودکیتو طی میکنی عزیزم منو بابات عاشقانه زندگیمونو به پات میریزیم    دوووووووست دااااااریم هوااااارتا ...
10 اسفند 1390

شیطون من

چند روزیه که دارم واسه سفره هفت سین تخم مرغ رنگ میکنم   البته موقع هایی که نیکان جونم خوابه چون اقا اگ ه رنگارو ببینه میخواد همه جارو رنگی کنه...البته خود نیکانی رنگ مخصوص خودش و داره... که مثل مامانش باهاش نقاشی های خوشگل بکشه. ..عزیز دلم تازگیا خیلی شیطون شدی  ولی شیطونیاتم دوست دارم و لذت میبرم...از بعضی کارات خیلی خندم میگیره تو هم ذل میزنی به من که دارم قش قش میخندم   قربونت برم تو تموم دنیای منو باباتی  دوست دارم وقتی با تلفن صحبت میکنم اصرار میکنی که گوشیرو بگیری حرف بزنی تا گوشی رو میگیری میگی او او یه سری کلمه های بامزه میگی که من متوجه نمیشم ولی خیلی بامز...
9 اسفند 1390

خوندن نیکان جونم

  سلام عزیز دلم  نیکانم:امروز خیلی اتفاقی تو صفحه ی paint داشتیم نقاشی میکشیدیم بعد من یه صفحه جدید باز کردم یکی از کلمه هایی که بلد بودی نوشتم ازت پرسیدم این چیه گفتی سیب .مونده بودم....   خیلی خوشحال شدم دیگه چند تا کلمه م نوشتم تو خوندی کلمه های که  الان بلدی تو 2سال و 1ماه بخونی: سیب-مو-دست-کیک-اب-نان-شیر-پا     ......اینقدر خوشحال شدم و خدارو شکر کردم بخاطر هوش و استعدادت ....اینشالاه وقتی این نوشته ها رو میخونی برای خودت کسی شده باشی واز استعدادات در راهش استفاده کنی موفق باشی عزیزم تا منو بابایی مثل همیشه به وجودت ...
9 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیکانی می باشد